سفارش تبلیغ
صبا ویژن

(¯`°انـدیشه های زیبـــا°´¯)

     *سعی کنید مهربان باشید...

(¯`°   مهربانی همیشه ارزشمندتر است °´¯)

بانوى خردمندى در کوهستان سفر میکرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد.
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.

بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود.
مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد
و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد....
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد. مسافر بسیار شادمان شد...
و از اینکه شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.

او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند،
ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.

بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم . با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!»


ارسال شده در توسط محمد و مهران

کدهای جاوا وبلاگ