وضعیت بحرانی دنیا، وضعیت طبیعی دنیا است. شما در این وضعیت بحرانی که شکل عادی به خود گرفته است روحتان را با چه آرام میکنید؟
آرام بخش روح شما چیست، مکانهای تفریحی و زیارتی، دیدن یک عکس، خواندن کتاب، پهلو گرفتن کنار ماسههای ساحل و یا...؟
مدتها در پی پیدا کردن آن بودم که تسکیندهنده من چیست؟ فراوان کندوکاو کردم و هزاران مورد را امتحان. از مدرنترین وسیلهیی که در اختیار داشتم تا قدیمیترین آن. بعد از کمی تأمل و تفکر و تحقق درونی یافتم تنها موردی که مسکن روحم میشود سالهاست در کنارم زیست میکند.
آچار فرانسهیی که همه میتوانند به وسیله آن به سعادت برسند. آن آچار فرانسه، آن معلم و دبیر دلسوز، اکسیر شفابخش، عنصری است به نام نوشتن. بالاخره یافتم آن گوهر مقصود را. دیگر خیالم آرام گرفت که اکسیرم را پیدا کردم. میتوانم خودم را با آن تسکین دهم. همیشه فکر میکردم که تسکیندهندهها خیلی فراتر از نوشتن هستند اما بعد متوجه شدم که کوچکترین چیزها گاهی میتوانند نقشهای بزرگی را ایفا کنند.
نوشتن نقش یک پل بزرگ را بازی میکند که میتواند خاطرات، جملات، پیوستها و.. را به هم مرتبط سازد و از آن تندیس جاودانه به ارمغان آورد. با این میشود فاصله میان کودکی و بزرگسالی را پر کرد، پلی است برای طی کردن فاصله میان انسانها. فایدههای این قهرمان بزرگ مال آدمهای بزرگ است. پس بهتر که همه بزرگ باشیم. به وجود آمدن حس نوشتن در آدمی بستگی به روح آن دارد. زمانی که دو سویه زندگی را نگاه میکنی نیاز به ثبت جملاتی که روح را آرام میکند احساس میشود، هنگامیکه احساس میکنی از زندگی ماشینی خسته شدی و از هر چیزی که بخواهی استفاده کنی تا به آرامش برسی.
نوشتن تنها تسکین دهنده یی است که آدم را زمانی بس کوتاه از تمام فکرهای زاید رها و به ورطه آسایش سوق میدهد. تنها شرط ورود به این دنیای ماورای تصور، داشتن یک روحیه خوب و پذیرفتن و داخل شدن است. نوشتن جرقه اندیشه و نمو یک هیجان است.
نوشتن عنصری است که اگر در روح فردی رسوب کند میتواند گاهی اوقات مرهم تنهایی او باشد و در جایی هم ناجی. کافی است فقط یکبار آن را امتحان کنید آن وقت متوجه میشوید سخن گزافی نگفتهام و سخنم روشن و هویدا است. نمی توان خوب نوشت مگر در هنگام گام برداشتن به سوی ناشناختهها و نه برای شناختن آنها بلکه برای دوست داشتن آنها. ما نمیتوانیم خوب بنویسیم مگر درباره آن چیزهایی که نمیدانیم. پا گذاشتن به جهانی که همه چیز آن هویتی ابدی دارند و با جابجا شدن آن میتوان متنی نوین و کالبدی دیگر متولد کند. چقدر شیرین است که هر روز تولدهای متعدد ببینیم و هر روزمان را لبریز از شادی و سرور کنیم.
نوشتن مسکن آرامبخشی است که مرا به کمال و آرامشی وصفنشدنی رهسپار میکند. پادزهری که درصد قابل توجهی را میتوان از طریق آن تسکیندهنده نام برد. کاغذهای زیادی با جوهر سیاه میشوند، همین. چه کلماتی که در زیر ورقها یخ زدهاند و چه لغاتی که حرارتشان جوهر قلم را به جوش میآورد. بکوشید تا میتوانید بنویسید، از هر چیز بنویسید. از ثانیههای گذشته و لحظاتی که با آنها زندگی میکنید. با دقایقی که از رگ و پوست خود حسشان میکنید. هرگز فراموش نکنید هنگام و موقع رفتن از دنیا چیزی از شما به یادگار نمیماند جز کارهای نورانی شما و در سطر آنها نوشتههای شما. آنها در زمان نبودتان، هم گویای هویتتان هستند و هم بازگوکننده تمام کارهایتان و از این طریق است آنهایی که حتی شما را ندیدهاند هم میتوانند در مورد شخصیت شما چیزی متوجه شوند. پس برای خود دفتری تهیه کنید تا شناسنامهیی شود برای آینده. نوشتن میباید اینگونه آغاز شود. نوشتن، عشق و بقیه چیزها. هنگامیکه مینویسید آن قدر از این دنیا دور میشوید که گاهی فکر میکنید که دیگر باز نمیگردید.
من مینویسم تا جائیکه کاغذ من جا دارد. مینویسم تا جهان و هستی بخوانند که نگران نیستم. برای من فرقی نمیکندکه این زندگی جرقهیی در عدم باشد یا پیشپردهیی از زندگی دیگر. به هر سان آن را لمس میکنم. نوشتن از دید من نوری است در سیاهی.
خدایا، پروردگار من، از اینکه روحم را با قلم، این روشنبخش حیات آدمی آشنا ساختی متشکرم. هیچوقت این موهبت الهی را از یاد نخواهم برد. دینم را به انسانها ادعا میکنم و با امانتی که در نزدم قرار دادی سعی میکنم جزیی از دنیا را به جلو هدایت کنم. از شما خواستارم توانم دهی چنان باشم که میخواهی با کلمات و جملات آن چیزهایی متولد کنم که نور و ایمان را تجلی بخشد و رجای روح انسانی را ارتقا. هر کس به دنیا میآید بنا به دلیلی است و هر کس وظیفه یی دارد که باید آن را به نحو احسن انجام دهد. خیلی مهم است که نردبان پله آخر دارد یا خیر؟ همیشه به این فکر کنید که اگر متنی نوشتید انتهای آن را پرمعنا به اتمام برسانید تا خواننده بتواند از نوشته شما چیزی دستگیرش شود.
و حرف آخر، شمائیکه کم مینویسید، یا هرگز نمینویسید. برای شما هم حتی روزی میرسد که بنویسید.
نوشتن؟!! تو همیشه غیرمنتظره بودی.